ملاحظه عنوان «پرتوِ وحي در آينه نثر فارسي» در فهرستِ هفدهمين شماره «بشارت»، در وهله نخست موهمِ آن بود كه عاقبت قرآن پژوهي آستينِ همّت بَر زده و به بررسي چند و چونِ اثر گزاري اسلوبِ هنري و ساختاري قرآنِ پاك در متونِ منثور پارسي پرداخته است.
مطالعه سطرِ نخستِ نوشتار آن پندار را زدود و معلوم شد موضوعِ مقاله نگاهي به چون و چندِ آغازِ ترجمه قرآن است به پارسي.از قضا، نوشتار كوتاهِ آقاي فاضل ميبدي از نكتهها و داوريهاي تازه تهي نبود، ولي نكتهها و داوريهائي كه از پنداشتها و برداشتهاي نويسنده برخاستهاند و بيشتر حامل «متشابهات»، بل «مشتبهات»، هستند، تا «محكمات».
1. چُنان نيست كه «ايرانيان نخستين گاه، شعاع آفتاب وحي را در ترجمه تفسير محمّد بن جرير طبري… نطاره كرد [ه باشند]». (بشارت/17/ص 51)
چُنان كه از تاج التّراجم شَهفورِ اسفرايني و المبسوطِ سرخسي بر ميآيد در زمان حياتِ نبي اكرم(ص) سوره فاتحة الكتاب به فارسي ترجمه شده بود. گفته شده كه اين ترجمه با اجازه خودِ پيامبر(ص) و به دستِ صحابي بزرگوار ايراني، سلمانـرضي اللّه عنهـ، صورت پذيرفت.
همچنين سالها پيش از آن كه ترجمه تفسير طبري پديد آيد، موسي بن سيار اسواري قرآن را به پارسي تفسير ميكرده است.
گيريم اين گزارشها نبود؛ چگونه ميتوان پذيرفت ايرانيان مسلمان دستبردست نهاده و تا سده چهارم و پيدايي ترجمه تفسير طبري هيچ تكاپوئي براي ساماندهي ترجمه فارسي قرآنِ كريم نكرده باشند.
2. به گزارش آقاي فاضل ميبدي «پس از نفوذ سياسي و ديني اعراب در ايران و آميزش تازيان با ايرانيان، تعاملي ميان دو فرهنگ صورت گرفت و لغات چندي از زبان عربي به ادبيات فارسي راه يافت و از طرف ديگر واژگاني فارسي نيز در ادبيات عرب نفوذ كرد و اين تداخل و تعاملِ الفاظ دست مترجمان را در كار ترجمه باز گذاشت»؛ بدين ترتيب دغدغه ناتواني فارسي در ترجمه قرآن چاره شد و فارسي كه به عربي نزديكتر شده بود، در زمان سامانيان بيدغدغه براي ترجمه تفسير طبري به كار گرفته شد. (بشارت/17/51 و 52)
ميگويم: سالها پيش از ورودِ دينِ مبينِ اسلام به ايران، اعشاي قيس، شاعرِ عرب، در دربارِ نوشيروان ساساني شعرِ تازي خود را عرضه كرده بود. ساسانيان با عربها روابطِ گستردهاي داشتند و واژگانِ ايراني فراواني در زبانِ عربي دوره جاهلي هست كه از همان روابط و داد و ستدها حكايت ميكند. واژگانِ ايراني تبارِ موجود در «زبانِ تازي راست و روشن» كه همانا زبانِ وحي شريف باشد، بهترين گواه آشنائي قديمِ دو فرهنگِ ايراني و عرب است. با اقتدارِ خلافت عربي هم كارگزارانِ ايراني بسياري از متنهاي فارسي ميانه را به تازي گردانيدند و تُرجمانان ناموري چون روزبه داذبه (ابن مقفّع) در آن روزگاران ميزيستند.
3. آقاي فاضلِ ميبدي گفتهاند: «منصور بن نوح ساماني دريافت كه خود و مردمش از درك معناي قرآن عاجزند و پيوسته براي درك كلام خدا بايد به كارشناسان و قرآن دانان عرب رجوع كنند و اين با غرور گذشتههاي فرهنگ و تمدّن ايراني سازگار نيست؛ لهذا براي تدارك ترجمه قرآن پاي در ميان نهاد». (بشارت/17/52)
ياد آوري ميكنم كه:
اولاً، مردمِ ايران براي دركِ ظاهري الفاظ و عباراتِ شريفِ قرآني، آن هم در عصرِ ساماني، نيازمندِ مراجعه به «كارشناسان و قرآن دانان عرب» نبودند، بسياري از ايشان به زبانِ عربي كتاب مينوشتند و چكامههاي ممتاز ميسرودند و حتّي براي عمومِ مسلمانان، و از جمله برادرانِ عربي زبانشان، قرآن و حديث را به عربي شرح و تفسير مينمودند. همان محمد بن جرير طبري يك ايراني بود كه دهها سال پيش از حكومت اين اميرِ ساماني يك تاريخنامه سترگ و يك تفسير نامه كلان به عربي نوشت. در آن عصر خراسان آكنده از اديبان عربي دانِ ايراني بود؛ و همان عالمانِ ماوراء النهر كه ترجمه تفسير طبري را نوشتند، مگر ايراني نبودند؟
ثانياً، اميرانِ ساماني از سازگارترين امراي ايراني با دستگاه متغلّبِ خلافتِ بغداد بودهاند. اينان كه تا اين حد با عربها كنار آمدند، چگونه «غرور» ملّيشان مانع ميشود كه براي فهم كتابِ ديني و آسماني خود با عربي زبانان مراوده داشته باشند. به ميان آوردنِ پرسمانِ ملّي گرائي سامانيان در اين حدّ و در اين ماجرا، چندان صحيح به نظر نميرسد.
4. قرآن پيش از روزگارِ ساماني به فارسي ترجمه شده بود، ولي ترجمه آن از سوي دربارِ ساماني، يك اقدامِ «رسمي» و «دولتي» محسوب ميشد و از اين رو نياز به استجازه از فقيهانِ عصر داشت تا دستِ كم زبانِ بهانه جويانِ بغداد و تهمت گسترانِ مخالف حكومت ساماني گشوده نشود.
5. چرا ترجمه تفسير طبري از «تفسير نامههاي قِصَصي» است و به ديگر جنبههاي تفسيري كمتر پرداخته است؟
از نظرِ آقاي فاضل ميبدي، باعث اين امر، «ذوقِ ديرين» ايرانيان است كه «اصل داستان و حكايات بيشتر ميپرداختند». (بشارت/ 17/52 و 53)
ميگويم: مسلّماً آقاي فاضلِ ميبدي قبول دارند كه بسياري از نخستين تفسيرهاي كلامي و عرفاني و فلسفي و حتي فقهي (آيات الاحكام) به قلم عالمان ايراني نوشته شد و رايتِ تفسيرِ عقلي و عرفاني قرآن را همواره ايرانيان حمل و حمايت ميكردند. از همين حيث هم خردگرايان شيعي و معتزلي در ايران مجالِ گستردهاي ميداشتند.
من گمان ميكنم «قِصَصي» بودنِ ترجمه تفسير طبري را بايد در پيوند با چند امرِ اساسي ديد؛ از جمله: منهجِ اصلي كتاب طبري كه به ماوراء النّهر آورده شده بود؛ اختصاصِ اين ترجمه [و تلخيص و تحرير] به عامّه مردم؛ احتياط دولت سامان از صبغه رسمي دادن به تفسير كلامي و… به نحوي كه بهانه به دستِ مخالفان دهد؛ و….
اين مقوله در خورِ بسط و تأمّلِ فراوان است، ولي مسلّماً پاسخِ آقاي فاضل بدان بسنده نيست.
6. درباره كشف الأسرار ميبدي نوشتهاند: «مرحوم شادوران علي اصغر حكمت به نسخه اصلي آن دست يافت». (بشارت/17/54)
مُراد از «نسخه اصلي» بر بنده معلوم نشد به هر حال به نظري ميرسد بازخواني پيشگفتارهاي مرحومِ حكمت بر دفاترِ كشف الأسرار بيفايده نباشد.
اميدوارم طرحِ اين نكات، حمل بر خُرده گيري از مقاله «پرتوِ وحي در آينه نثرِ فارسي» نگردد و تنها تكاپوئي به آرزوي روشنتر شدنِ تاريخِ شكوهمند نقاب افكندنِ عروسِ حضرت قرآن در دار الملكِ ايمان به شمار رود.
چون بيشترينه منقولات و مستنداتِ اين نوشتار، بارها توسّطِ ايرانشناسان و قرآن پژوهان طرح شده، از تفصيل و باز بُرد و گفتآورد، چشم پوشيديم، ولي در صورتِ لزوم از بَسطِ اين داوريها و گزارشها، تن زدني در كار نيست.
«رَبَّنا اغفِر لَنا وَ لِإِخوانِنا الَّذينَ سَبَقُونا بِالإيمانِ و لا تَجعَل في قُلُوبِنا غِلّاً للّذينَ ءامَنوا رَبَّنا إنَّكَ رَءوف رَحيم». (سوره حشر، آيه 10)
420 بازدید
نگاهي به مقاله پرتو وحي
جويا جهانبخش